^^^^^*^^^^^
یه اصطلاحی هست که میگه
دوسال میریم سربازی
شصت سال خاطراتشو تعریف میکنیم
حالا یجور دیگه هم هست
میگن
دوسال عمرمون تلف شد
پدرمونو دراوردن
...
و اینا
بعد همش مینالن که
عخییی
چه روزایی بود
یادش بخیر
...
و اینا
^^^^^*^^^^^
بگذریم
تو سربازی اینایی که پایه خدمتیشون بالاست
معمولا دیگه چموش بازی در میارن
پست نمیدن
میشن ارشد و اذیت جدیدا میکنن
بهرحال برا خودشون حق اب و گِل دارن
قبلا گفتم خدمتم توی نقطه ی صفر مرزی بود و تو سنگر کمین
چون تیربارچی بودم و تیربار هم دوتا خدمه میخواد
همیشه یکیو میفرستادن کمکی برا من
ولی خب
دو روزه از اون جهنم جیم میزد و من تک میشدم
بگذریم که من ژنتیک تنهایی خودمو دوست داشتم
پس از خدا م بود کسی دورم نباشه
^^^^^*^^^^^
یروز چندتا سرباز صفر رو فرستادن پاسگاه ما
افسر مافوق هم کمال سوءاستفاده رو از این بدبختا میکرد
ولی برا ما قدیمیا جرات نداشت شاخ بشه
چون بد جور ضایعش میکردیم
از قضا یکی از این جدیدا خیلی پسر ساده و در عین حال نفهمی بود
سر همین نفهم بازیش خواستن اذیتش کنن
به این شاخ شمشاد گفته بودن اینجا باید حق طناب بگیری
این یه اصطلاحی بود تو سربازی
که برا بچه ترسو ها کاربرد داشت
یعنی با طناب خودتو دار بزنی
و گویا کسی به این شاخ شمشاد گرا نداده بود که این یه اصطلاح سرکاریه
^^^^^*^^^^^
ضمن اینکه میخواستن اینو از سر خودشون کم کنن
فرستادنش دوکیلومتر جلوتر پاسگاه
داخل مرز..سنگر کمین..پیش منه خدا زده
همون روز با قاچاقچیها درگیر بودیم
نگو به این نکبت گفته بودن
سهم طناب تو..پیش اون سربازه س که تو سنگر کمینه
باید بری پیش اون
^^^^^*^^^^^
القصه
من مشغول تیراندازی بودم و هی باید قطار فشنگ میدادم دهن تیر بار
یهو دیدم یه سرباز
عین گاو داره وسط درگیری میاد سمت من
صدا هم به صدا نمیرسید که بهش بگم
نکبت..موقعیت منو لو میدی..نیا سمت من
با بیسیم به عقب گفتم این نکبت کیه داره میاد..چرا فرستادینش
گفتن کمکی خودته
نمیشد کاری کرد
فقط یه لحظه عقل کرد و دراز کش و سینه خیز اومد
تا رسید تو سنگر گفت
حق طناب من پیش شماست؟؟؟
^^^^^*^^^^^
گاهی وقتا ادم دلش میخواد یه کارد برداره
شاهرگ خودشو بزنه
یه مشت تو پوزش زدم و گفتم
میتمرگی همینجا و تا نگفتم تکون نمیخوری
بدبخت ریده بود تو خودش
بعد یکساعت که درگیری تموم شد
بهش گفتم
مردک شتر
اومدی اینجا مال باباتو بگیری؟
خب نفهم..میکشنت
بعدشم براش توضیح دادم که حق طناب برا سرکار گذاشتنت بوده
^^^^^*^^^^^
طبق معمول
روز بعد باز تنها شدم
چون از من خر تر برا اون پست و اون سنگر نبود
الهی که هیچوقتی..هیچ کسی نفهم گرفتار نشه
o*o*o*o*o*o*o*o
^^^^^*^^^^^
ما دهه ی شصتیها خیلی عجیب غریب هستیم
بعلت وقوع انقلاب و تحمیل جنگ
جمعیت ما زیاد شد
گمونم نسل بشر رو به انقراض بود و فقط ایرانیها ناجی بشر بودن
برا همین کلاسهای درس ما پنجاه نفری بود
حالا بگذریم یه عده مون اسم و فامیلمونم یکی بود و تو کلاس با اسم بابامون صدا مون میدن
^^^^^*^^^^^
القصه
یه اصطلاحی که همه ی ما باهاش بشدت اشنا بودیم این بود
زنگ آخر دم مدرسه کارت دارم
یجور اعلان جنگ بود
قرار دعواهامون بود
از موقع اعلان این خبر تا لحظه ی موعود هم فرصت بود برا تجدید قوا و یارگیری
حالا اونایی که خونشون نزدیک مدرسه بود یه آپشن بازی تو زمین خودی هم داشتن
چون امکان درخواست نیروی کمکی وجود داشت
بگذریم که گاهی نیروی کمکی که بیشتر مواقع داداش بزرگترمون بود
میشد شریک طرف مقابل و توی معدوم کردن ما از هیچ تلاشی مضایقه نمیکرد
خلاصه
یارگیری هم اینجور بود که چندتا از رفقای دوطرف بیعت میکردن که تا اخرین قطره ی خون دعوا کنن...
زنگ اخر که زده میشد مث آژیر قرمز دوره ی جنگ بود
طرفین دعوا میرفتن بیرون و میدون برا دعوا اماده میشد
کیفها رو زمین میگذاشتیم و مث پهلوونهای قدیمی اول رجز میخوندیم و هل من مبارز میگفتیم
بعد دعوا شروع میشد
یقه گیری و کتک کاری و اینا
بیشتر مواقع هم اونایی که بیعت کرده بودن جیم میزدن و یا نهایت معرفتشون سوا کردن دو طرف دعوا بود
این وسط یه مشکل هم وجود داشت
عوامل نفوذی
اونایی بودن که مث برق معلم و ناظم و مدیر مدرسه رو خبر میکردن
این قسمت به مزمن شدن جنگ منتهی میشد
چون فردا اول صبح باس میرفتیم دفتر و روز بعدش با اولیا به مدرسه میومدیم
^^^^^*^^^^^
ولی یه نکته ای هم قابل تأمل بود
بعد جنگ
دوطرف دعوا با هم رفیق جون جونی میشدن
یه رفاقت ناب که تا سالهای سال ادامه داشت
^^^^^*^^^^^
چندتا قانون نا نوشته هم وسط دعواهامون بود
اول که فحش چیز دار نمیدادیم
یعنی بلد نبودیم
نهایت استفاده از اسلحه هم پرتاب سنگ بود
اونم به سر و کله و اینا ممنوع بود..مگه اینکه طرف ناشی بود و سر کله ی طرف رو میشکست و میشد دنباله ی یه مکافات دیگه
^^^^^*^^^^^
فتوحات جنگ
چندتا گزینه داشت این دعواهای زنگ آخر
اینکه از موجودیت خودمون دفاع میکردیم
تا اخر سال هی با هم جنگ میکردیم تا ادعای طرف بخوابه
وقتی میرسیدیم خونه بعلت لباسهای خاکی و بعضا پاره پوره
شروع مجازات با اعمال شاقه ی خونواده شروع میشد
تا مدتها تردد توی محله ی اون طرف دعوا حکم رد شدن از پل صراط و میدون مین رو داشت
اگه از طرف مقابل شکست میخوریم باید غرامت جنگی میدادیم که اونم از نوشتن مشق یا کم محلی از طرف نصف بیشتر کلاس تا تحویل بدون چون و چرای تغذیه و اینا رو شامل میشد
پس تا سرحد مرگ میجنگیدیم
چون بچه های جنگ بودیم
*@@*******@@*
دهه شصتیا ◄